پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

چه خوبه كه به موقع بخنديم

نصيحت مادرانه     به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری. نخند! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند. نخند! به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. نخند! به دستان پدرت، به جاروکردن مادرت، به راننده ی چاق اتوبوس، به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،   به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی، به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان، به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی، به هول شدن همکلاسی ات پای تخته، نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خ...
8 بهمن 1390

از شير گرفتن پوريا

يه ماهي بود كه امروزوفردا مي كردم كه از شير بگيرمش ولي دل و جراتشو نداشتم ولي بالاخره تصميم خودمو گرفتم و عزمم رو جزم كردم امروز اول بهمن سال 90هستش كه پوريا داره مي ره تو يك سال ونه ماه ولي سر شير خوردن خيلي مامانيو كلافه كرده از صبح بسم الله رو گفتمو ايه الكرسي خوندم وشروع كردم به سرگرم كردن پوريا در خونه  اوضاع تا ساعت 11 آروم بود كه بهانه گيري ها شروع شد  چشتون روز بد نبينه تا اومدن اجي نيلوفر و بابايي  چه بسرم اومد به هيچ صراطي راضي نميشد و فقط گريه مي كرد منم كه بي جنبه  يكي دوباري خواستم بهش شير بدم ولي پيش خودم گفتم اخرش كه چي خلاصه 2ساعتيرو حسابي گريه كرد وبهانهي شيرو گرفت براش لالايي خوندم كه خوابش ببره ولي صداي...
8 بهمن 1390

خداوندا

  خداوندا! اگر روزی‌ بشر گردی‌ ز حال بندگانت با خبر گردی‌ پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.  خداوندا تو مسئولی خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،  چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است… ...
2 بهمن 1390